چیزی نزدیک به 2 ماه بود که ذهم درگیر یک ایده بود. داشتم برای خودم آزادنویسی می‌کردم و با رستاخیز کلمات قصه‌گوی درونم را سیخونک می‌زدم که تمرینش خوب از آب درآمد. یعنی ایده‌ای که در آن دو صفحه شکل گرفت را دوست داشتم. پس تصمیم گرفتم ادامه‌اش بدهم.

آن را ادامه دادم و سعی کردم گوشه و کنارش را کشف کنم. شروع کردم به طرح

ادامه مطلب

قصۀ یک قصه

یک ,داشتم ,ادامه‌اش ,بدهم ,دادم ,گرفتم ,بدهم آن ,ادامه‌اش بدهم ,گرفتم ادامه‌اش ,آن را ,را ادامه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شور شراب خدایی هست مهربانتر از حد تصور بوتیک شعر و ترانه حسابداری AC30 و حسابر30، پایان نامه، از هنرستان تا دانشگاه آموزش نویسندگی Exo Fanfictions پروژه و مقاله و پایان نامه مکانیک- خودرو فست فود کتابخانه عمومی فرهنگیان melodiroomchat